|
نـقـطهـ ی پــآیــآن
هـمه چــیـز بـآ او تـمآمـ شـد!
پنجشنبه 21 دی 1391 :: 3:18 :: نويسنده : parisa
همه مداد رنگی ها مشغول بودند
بجز مداد رنگی
سفید
هیچکس به او کاری نمی داد
همه می گفتند
"تو به هیچ دردی نمی خوری"
یک شب که مداد رنگی ها تو سیاهی کاغذ گم شده بودن
مداد رنگی سفید تا صبح کار کرد
ماه کشید
مهتاب کشید
آنقدر ستاره کشید که کوچک و کوچک تر شد
و
صبح توی جعبه ی مداد رنگی ها جایش را هیچ رنگی پر نکرد....
برچسب ها : تحمل,عشق,دل گفته,دل گفته ها,ماندگار,سلامتی,زندگی,انتظار,دریا,اسمان,اسمان,مداد رنگی,درد,دردی,ماه,مهتاب,ستاره,,
شنبه 5 اسفند 1391 :: 6:11 :: نويسنده : parisa
چراغها را خاموش کن ، نور نمی خواهم …
نگاهم که می کنی برق نگاهت من را که هیـــــــــــچ ، تمام شب را مچاله می کند
برچسب ها : تحمل,عشق,دل گفته,دل گفته ها,ماندگار,سلامتی,زندگی,انتظار,دریا,اسمان,اسمان,مداد رنگی,درد,دردی,ماه,مهتاب,ستاره,,
صفحه قبل 1 صفحه بعد
|
باید مغرور بود و دور از دسترس
باید مبهم بود و سرسنگین
خاکی باشی آسفالتت میکنند و از رویت رد میشوند!
تعداد آنلاین : 0
بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 39
بازدید کل : 3351
تعداد پست ها : 83
تعداد نظرات : 0
|