نـقـطهـ ی پــآیــآن
هـمه چــیـز بـآ او تـمآمـ شـد!
يکشنبه 14 ارديبهشت 1393 :: 21:35 :: نويسنده : parisa
شنبه 11 آذر 1391 :: 13:44 :: نويسنده : parisa
جمعه 24 آذر 1391 :: 0:34 :: نويسنده : parisa
وقتی دلت گرفت
بشین به اندازه تمام دلتنگیات
گریه کن.
برای اینکه کسی اشکاتو نبینه
ماهی کوچیکی شو و به ته دریا برو.
دیگه نه کسی
صداتـــــــــــــــــو
می شنوه
نه کسی
اشکاتــــــــــــــــو
می بینه.
حالا فهمیدی چرا اب دریا شووره؟
برچسب ها : متن زیبا ,متن عاشقانه , متن بی نظیر , جملات زیبا , جملات عاشقانه , متن دوست داشتنی ,عشق ,دل نوشته ,حرف نگفته , ,
يکشنبه 10 دی 1391 :: 15:48 :: نويسنده : parisa
فرقـے نمـے کند !!
بگویم و بدانـے …!
یا …
نگویم و بدانـے ..!
فاصله دورت نمی کند …!!!
در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ …!
جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد .:
دلــــــــــــــم…..!!!
برچسب ها : برفی ,اغوش ,متن عاشقانه ,محبت ,عشق ,احساس ,وفا ,ماندن ,نفس ,
شنبه 16 دی 1391 :: 23:05 :: نويسنده : parisa
یه وقتـایــی هـســت کـه بـایــد لـــم بـــدی یــه گــووشــه
و جریـان زنـدگـیت رو فـقـط مــرور کــنـــــــــی
بــعـدشــم بـگــی
( بــه ســلامـتـی خـودمــــ کـه آنقــدر تحمـل داشتــمــــــ)
برچسب ها : تحمل ,عشق ,دل گفته ,دل گفته ها ,ماندگار ,سلامتی ,زندگی ,انتظار ,دریا ,اسمان ,اسمان ,
پنجشنبه 21 دی 1391 :: 3:18 :: نويسنده : parisa
همه مداد رنگی ها مشغول بودند
بجز مداد رنگی
سفید
هیچکس به او کاری نمی داد
همه می گفتند
"تو به هیچ دردی نمی خوری"
یک شب که مداد رنگی ها تو سیاهی کاغذ گم شده بودن
مداد رنگی سفید تا صبح کار کرد
ماه کشید
مهتاب کشید
آنقدر ستاره کشید که کوچک و کوچک تر شد
و
صبح توی جعبه ی مداد رنگی ها جایش را هیچ رنگی پر نکرد ....
برچسب ها : تحمل ,عشق ,دل گفته ,دل گفته ها ,ماندگار ,سلامتی ,زندگی ,انتظار ,دریا ,اسمان ,اسمان ,مداد رنگی ,درد ,دردی ,ماه ,مهتاب ,ستاره , ,
جمعه 29 دی 1391 :: 14:42 :: نويسنده : parisa
شنبه 5 اسفند 1391 :: 6:11 :: نويسنده : parisa
چراغها را خاموش کن ، نور نمی خواهم …
نگاهم که می کنی برق نگاهت من را که هیـــــــــــچ ، تمام شب را مچاله می کند
برچسب ها : تحمل ,عشق ,دل گفته ,دل گفته ها ,ماندگار ,سلامتی ,زندگی ,انتظار ,دریا ,اسمان ,اسمان ,مداد رنگی ,درد ,دردی ,ماه ,مهتاب ,ستاره , ,
سه شنبه 14 مرداد 1393 :: 19:47 :: نويسنده : parisa
شب که میشود♥
یادت درآغوشم میگیرد♥
وچه عاشقانه یادچشمانت♥
چشمانم را بارانی میکند♥
وگوشم عاشقانه هایت را♥
هزاران بار مرورمیکند♥
ولبخندی کم رنگ و نگاهی عاشق♥
برایم باقی میماندو یادی و خاطره ای♥
ودستانی خالی از تو♥
وقلبی عاشق که همیشه به یاد تو و به عشق تو
می تپد♥
♥فقط بنام تو و به عشق تو♥
برچسب ها : شب،یاد،آغوش،چشمانت،بارانی،لبخندی،خاطره ای،قلبی عاشق،به عشق تو،بنام تو ,
يکشنبه 2 تير 1392 :: 17:29 :: نويسنده : parisa
خوش به حال باد
گونه هایت را لمس می کند
و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد !
کاش مرا باد می آفریدند
تو را برگ درختی خلق می کردند؛
عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟ !
در هم می پیچند و عاشق تر می شوند …
برچسب ها : باد،گونه،لمس،کاش،می آفریدند،برگ،خلق،عشق بازی،برگ و باد ,
جمعه 21 تير 1392 :: 15:53 :: نويسنده : parisa
يکشنبه 7 مهر 1392 :: 0:32 :: نويسنده : parisa
قطره؛ دلش دریا می خواست خیلی وقت بود که به خدا خواسته اش رو گفته بود هر بار خدا می گفت : “از قطره تا دریا راهیست طولانی، راهی از رنج و عشق و صبوری، هر قطره را لیاقت دریا نیست ! “ قطره عبور کرد و گذشت قطره پشت سر گذاشت قطره ایستاد و منجمد شد قطره روان شد و راه افتاد قطره از دست داد و به آسمان رفت و قطره؛ هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت تا روزی که خدا به او گفت : امروز روز توست، روز دریا شدن ! خدا قطره را به دریا رساند قطره طعم دریا را چشید طعم دریا شدن را اما؛ روزی دیگر قطره به خدا گفت: از دریا بزرگ تر هم هست؟ خدا گفت : هست ! قطره گفت : پس من آن را می خواهم بزرگ ترین را، و بی نهایت را ! پس خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت : اینجا بی نهایت است ! و آدم عاشق بود، دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را درون آن بریزد اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت آدم همه ی عشقش را درون یک قطره ریخت قطره از قلب عاشق عبور کرد ! و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید. خدا گفت : “حالا تو بی نهایتی، زیرا که عکس من در اشــک عــاشق است ! “
برچسب ها : قطره،دریا،دل،خدا،قطره تا دریا،راه،طولانی،رنج،عشق،صبوری،لیاقت،عبور،منجمد،ایستادن،روان،اسمان،اموختن،طعم دریا،بزرگ،قلب ادم،بی نهایت،عاشق،چشم،اشک عاشق ,
دوشنبه 4 آذر 1392 :: 0:22 :: نويسنده : parisa
و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم
که بی نهایت بار درنامه ها و شعر ها در شعله ها سوختند
تا سند سوختن نویسنده شان باشند
پروانه ها
آخ تصور کن
آن ها در اندیشه چیزی مبهم
که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند
به گلها نزدیک می شوند
یادم می آید روزگاری ساده لوحانه
صحرا به صحرا و بهار به بهار
دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
عشق را چگونه می شود نوشت
در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم
که در آن دلی می خواند من تو را او را کسی را دوست می دارم...!!!
برچسب ها : دلم،داستان،پروانه،نامه،شعله،شعر،سند سوختن،تصور،اندیشه،امید،ترس،انعکاس،ذهن کوچک،صحرا،بهار،بنفشه،عشق،لحظات،فرصت دروغ، ,
باید مغرور بود و دور از دسترس
باید مبهم بود و سرسنگین
خاکی باشی آسفالتت میکنند و از رویت رد میشوند!
تعداد آنلاین : 0
بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 39
بازدید کل : 3351
تعداد پست ها : 83
تعداد نظرات : 0