قطره؛ دلش دریا می خواست خیلی وقت بود که به خدا خواسته اش رو گفته بود هر بار خدا می گفت : “از قطره تا دریا راهیست طولانی، راهی از رنج و عشق و صبوری، هر قطره را لیاقت دریا نیست! “ قطره عبور کرد و گذشت قطره پشت سر گذاشت قطره ایستاد و منجمد شد قطره روان شد و راه افتاد قطره از دست داد و به آسمان رفت و قطره؛ هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت تا روزی که خدا به او گفت : امروز روز توست، روز دریا شدن! خدا قطره را به دریا رساند قطره طعم دریا را چشید طعم دریا شدن را اما؛ روزی دیگر قطره به خدا گفت: از دریا بزرگ تر هم هست؟ خدا گفت : هست! قطره گفت : پس من آن را می خواهم بزرگ ترین را، و بی نهایت را ! پس خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت : اینجا بی نهایت است! و آدم عاشق بود، دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را درون آن بریزد اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت آدم همه ی عشقش را درون یک قطره ریخت قطره از قلب عاشق عبور کرد! و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید. خدا گفت : “حالا تو بی نهایتی، زیرا که عکس من در اشــک عــاشق است! “
وقتی باران می بارد با همین قلب عاشق ، بدون هیچ چتر و سرپناهی در زیر آن قدم میزنم. وقتی باران می بارد یاد و خاطرات در کنار تو بودن در دلم زنده می شود. باران را دوست دارم زیرا تو را در آن لحظه حس میکنم. عاشق بارانم ، زیرا عاشق قلب مهربان تو هستم. وقتی باران می آید ، احساس میکنم در کنارمی. احساس میکنم دستان گرمت درون دستهای من است و با هم قدم میزنیم در زیر قطره های مهربان باران. صدای رعد آسمان مرا به یاد آن لحظه می اندازد که با فریاد به تو میگفتم دوستت دارم عزیزم. بیا تا دوباره لحظه های بارانی را با حضور در کنار هم عاشقانه کنیم. بیا تا مثل باران شویم ، همان بارانی که عاشقانه بر روی درختان می بارد و آنها را تازه میکند. وقتی باران می بارد ، دلم میخواهد تا آخرین قطره اش در زیر آن بمانم. بمانم و به تو فکر کنم ، به لحظه های زیبای با تو بودن بیندیشم. باران ببار که دلم هوای یارم را کرده است. ببار که صدای قطره هایت مرا به یاد درد دلهای عاشقانه با یارم می اندازد. حضورت مرا یاد حضور یارم در آغوشم می اندازد. لطافتت مرا به یاد گرمی و لطافت دستان یارم می اندازد. ببار ای باران … ببار تا من نیز همراه با تو ببارم. بغض آسمان که شکسته شود بغض من نیز همراه با آسمان شکسته خواهد شد. بغض دوری از یارم و بغض لحظه هایی که با یارم در زیر باران قدم میزدیم . ای باران وقتی میباری دیگر سردی آن قطره هایت را احساس نمیکنم ، در آن زمان گرمی دستهایی را احساس میکنم که یک روز دستهای سرد مرا گرفته بود و در زیر قطره هایت قدم میزدیم. ای باران قطره های تو به پاکی اشکهای یارم هستند ببار تا لحظه ای اشکهای یارم را بر روی گونه ام احساس کنم ببار ببار ببار ، با آن قطره هایت بر گونه های من ببار ، و گونه های خیس مرا خیستر کن. ببار تا شاید من در زیر قطره هایت و این آسمان غم گرفته به خوابی روم تا شاید در آن خواب حضور یارم را در کنارم احساس کنم